۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

جـانـم فـدای ایــــــــــران

سلام وقت خوش روایت امروز یه حکایت تلخه باز محرم شد قصه ی
آدمائی که یک سال هر حرومی رو حلال می کنن هر جنایت و پستی
رو مجاز بعد سردر خونه و مغازه هاشون پرچم چند متری حسین و
ابالفضل آویزون می کنن با پول حروم و کلاهبرداری برای هیات خرج
می کنن با پول دزدی میشن معتمد و خیر محل این جماعت دروغ و
ریا تزویر با چهره های گوناگون و رنگ رنگ خیلی زیادن خون ملت رو تو
شیشه می کنن از بالا دستیا دیگه نمیگم . قصه ی نرگس رو میگم
دختر شش ماهه ای که تو فقر زاده شد فقر مطلق مطلق اونم
هشت ماهه خونواده خرج بیمارستان رو نداشتن چند هفته ای بچه
زیر دستگاه بود آخر هم گفتن اگه تا چهار ماه موند می مونه خرده
پس انداز رو برای بیمارستان خرج می کنن با کمک اهالی محل موفق
به پرداخت پول بیمارستان میشن بچه موقع تولد یک کیلو و خرده ای
بوده چرا اینطور شده ؟ چون مادر تغذیه خوب نداشته و مشکلات دیگه
تو یه خونه ی کوچیک و نمور و سرد دیداری با این خونواده داشتم تو یکی
از روستاهای اطراف رودسر خط اصلی گاز از دم محل رد میشه و به
املش میره اما به این روستاها نمیرسه میگن بعدا که هیچوقت نمیاد.
بوی شدید نفت فضای اتاق رو گرفته بود بخاری کهنه ای که خوب کار
نمی کرد و مثل خونه ی قدیمی بازنشست بود یه لایه موکت و بچه
روی پتوئی نزدیک بخاری سینش خس خس می کرد شش ماهه بود
اما از یلدای دو ماهه ی من ریزتر چرا ؟ چون مادر که تغذیه ی مناسب
نداشت که شیر مقوی داشته باشه شیر خشکی که داشتن رو با
مقدار سه برابر آب هر دفعه مخلوط میکردن و به بچه میدادن که باعث
ضعف مفرط و بیماری گوارشی بچه شده بود اونقدر نحیف که یاد
عکسهای کودکان آفریقائی می افتادی دستهاش مثل یه پیرزن نود
ساله چروکیده مشکل خونی هم داشت ......... پدر و مادر جوون ٢٣
و ٢٥ ساله . سوء تغذیه و ضعف تو چهره شون داد میزد بسیار لاغر و
نحیف . پدر مادر این جوونا پیر و ازکار افتاده و تحت پوشش کمیته
امداد پدر جوان هر روز صبح خیلی زود این مسیر چند کیلومتری تا
شهر رو تا حدودی که میتونه پیاده میره یا همسایه ای که شاید در شهر
کاری داشته باشه کارگر روزمزده وردست سنگ کاری کار میکنه که
روزی ده الی دوازده هزار تومان بهش میده ...... هرکسی از فقر این
مردم یک جور سواستفاده می کنه کارفرما و استادکار یک جور رسانه
یک جور حکومت هم یک جور با فقیر نگه داشتن و محتاج نگه داشتن
همیشگی این قشر بسیار ضعیف و چشم امیدشون به صدقه های
پر منت بعضی مردم یا مسئولین . که فقط مسکنه و دوای درد نیست
دوای درد همون شغل ثابت آبرومند که بتونن تا حدی موکت خودشون
رو از آب بی توقف این زندگی کمی بالا بکشن و شاید کمی نفس . . .
قصه ی نرگس کوچولو قصه ی هزاران کودک مثل این تو این کشوره
فقری با چهره ای خشن و عریان که تا لمسش نکنی دردش تو دلت
کمتر زبونه می کشه و کمتر باورش می کنی قصه ی دردآلودِ نسلی
که زیر خروارها خاک مدفونه و صداش به هیچ جا نرسیده حالا اگه
میخوای گریه کنی بدون واسه چی و کی گریه می کنی پاشو عزیز
ایران رو دوباره بساز پاشو عزیز نذار خیال کنن غیرتت رو هم گرفتن .

پاینده ایـران
٢٣ آذر ٨٩

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

برای تو


گل نازم یه ماه میشه
جلوه کردی توی قلبم
دیگه تو اون عمر و جونی
روح من امید و صبرم
امروز یک ماهه شدی تو
الهی صد سالِ خوشبخت
انتظار چشم نازت
عاشقونه وقت و بی وقت
گل من مهمون قلبم
صاحبِ خونه ی شادی
شاعرانه پا به پاتم
با همه عشقی که دادی
با تموم مهربونی
دنیا ساده ست چون جوونی
مثل لبخند میشه وقتی
قدر قلبتو بدونی ٢

توی چشمای قشنگت
من یکی خیلی کوچیکم
وقتی عشق من یه دنیاست
آره من همین یه تیکم
عزیزم دو ماهی رفت و
به همین زودی یه ساله
میگذره روزا و ماها
بعدِ اون فقط خیاله
فقط یه خاطره ی گم
ترش و شیرین و هزار تو
زندگی رسمش همینه
مهر و لطفتو بکن رو
خـدا گل کن تو تـرانـه
وقتی شوق تو نباشه
این ترنم عاشقانه
نور و امید رو می پاشه . . .

یازده آبان پانزده آذر

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

دلم نوری داره


میخوام چشم بدوزی
به چیزی که هستم
به بُغضی که یک عمر
به یادت شکستم
میخواستم بدونی
چقدر بی قرارم
من از وقتی نیستی
به یادت می بارم
میخوام تا همیشه
گُل عشق بکارم
یه لبخندِ دائم
به سوغات بیارم
میخواستم بدونی
همه روح و جونی
الهی که یک عمر
سلامت بمونی ٢

اگه بد ندونی
بگم عاشقم من
رو قولای سابق
هنوز صادقم من
هنوزم می تونیم
نگو دیر و تلخه
اگه مـا بمونیم
بختِ بد می چرخه
به خوبی نظر کن
که زیبا تو هستی
به شوری که داری
نهانی یا هستی
میخوام در تو گم شم
یه مـا شیم دوباره
آسمون سیاهه
یه چشمک ستاره . . .

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

یـلـدای مـن

تبریک میگم به آسمون
چشای ابـر بـارونـیه
نوبتِ لبخندِ گُلاست
غُصه حالا زندونیه
تبریک میگم به قلبِ تو
که شـادی تو وجودته
سیاهپوشی خوب غمی نیست
بذار بگیم از عادته
دلگیر نشو بخند برام
این دفعه رو بمون باهام
باز زرد و غمباره دلت
نوگُل من بخون باهام

دنیا یه جور نمی مونه
خوب و خوشی فراوونه
اونچه تو غصه پنهونه
بدی و مرگ تو زندونه ٢

امروزه رو حال بی خیال
فردا چه خوب یا به زوال
دو روز دنیا واسه تو
دریـا و سبـزیِ شمـال
این همه لبخندِ درخت
این همه زندگی سُرور
جنگل یا کوهِ پُر ز بـرف
زایش و بـارون یه کُرور
که خیر و شر همیشگی
با ماست به چی چشم بدوزیم
آدمـی خیره گـُل من
چرا تو سایه بسوزیم ٢

تبریک میگم به عشـق تو
به هر چی پـاک و روشنه
یـلـدای مـن نـور و اُمـید
تـولـدت شور منه
تـولـدت شوقِ منه . . .

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

آره تو همونی

دیگه بعدِ امروز
نبینم نخندی
نبینم غمت رو
به کی دل می بندی
به اونی که عمری
دروغ و هوس بود
برا قحطِ عالم
همین دونه بس بود
ریاکار و بی رحم
یه شیطان یه قابیل
یه فتنه خیانت
یه خنجر به هابیل
دیگه بعدِ امروز
همش شـادی باشه
همه پـاک و سالـم
که آزادی باشه
تو آزادی از اون
بمیرون بپوسون
خیالِ حرومش
دیگه خنـده آسون
اگه مـا دوباره
به آگـاهی و فـکـر
بلند شیم ببینیم
همه لحظه ها بکر
ولش کن حرومی
همه شر و شومی
تو مهـری تو مـادر
نگو که کدومی
که فرزندِ دلبند
همه زندگی قند
شکوفا و زیـبا
پُر شور و پیـوند
به یادِ دلش باش
به یادِ جـوونی
همین آن و ساعت
می دونم می تونی . . .

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

ملک اهورائی

به نام آنی که
از این قصه دور نیست
به نام خـدائی که
لبخند و شادی آفرید
با یادِ شاده ی هستی بخش جاوید
با یادِ تـو آغاز می کنم
به نام مُلکی که
کرانش بی کران
عشقش پایا و مانا
لطفش سراسر مهر و راستی
از پارس تا ارس
همچو خوری پر شور و نور و داغ
با نام ایـــــران نکته آغاز می کنم


سبزتر از لبخند
شاد چون بـاران
چون تـرانه نغز و
چون شکفتن آسان
چون شنیده پنهان
پر طراوت با جـان
من ز تـو می خوانم
ای هماره ایــران
نامت آوای گران
بام تاریخ بشکوه
سرفرازی همه عمر
بوم جاویدِ چو کوه
غاصبان می دانند
عمر بد کوتاه است
قیمتی نیست به خان
کوته و بی جاه است
دل تن داده به خاک
چون نمیرد ایــران
این همه لاله فُتاد
پای این عشق بمان
پای این آبادی
تا به آن آزادی
تا تو روشن شوی و
عشق تو فریادی
بر سر کوتهِ بد
اَهرمَن کیشِ چو دَد
آگهی فکر عمل
با خـداوندِ خـرد ٢

سبزتر از لبخند
نوبهـار و بـاران
جان خلیج پـارسـت
مـهر مانا ایــران . . .

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

فرصت دوباره

هستم اگر می روم گر نروم نیستم
شاعر بی آرزو من مگسم چیستم

دریـا هر روز سر جاشه
من و تو قبلیا نیستیم
دریـا که موج پا به پاشه
من و تو چرا بایستیم
من و تو مـا شده بودیم
خیلی حرفا گفتنی بود
چرا حسرت و جدائی
عشقِ مـا که موندنی بود
خیلی شعرا خوندنی بود
دستامون سرودنی بود
اما گوش کن تو همونی
همه فکرا شدنی بود
دلامون تشنه ی چیدن
از همه بدی بریدن
تنمون ساحلِ گرمی
رنگِ آفتابو چشیدن ٢

تو میگی که یک خیاله
حرفِ فرصتِ دوباره
من میگم این جوریام نیست
حالا موقعِ شکاره
دلمو صیدِ خودت کن
وقتی مَد داره و شرجی
تور و قایقم نمی خواد
چنگِ تو نداره خرجی
دریـا هر روز سر جاشه
من و تو ماهیِ عیدیم
آره تُنگمون کوچیکه
وقتی دریـا رو چشیدیم
من و تو مـا میشیم آخر
اگه دستامو بگیری
شک نکن یه عشقِ پاکه
نگو بازم یه اسیری
خـدائیش بی من می میری . . .

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

کلاهبردار مدعی

اسبو بتازون حرومی
زود میرسه نوبتِ مـا
خونه ها اموالِ غصبیت
همه از برکتِ مـا ٢

دزد زده به خونمون
یه دزدِ پست و بی وجود
اولا آ سِیّد و
امینِ اهلِ خونه بود
دزدِ صدها میلیونی
هم میزنه هم شاکیه
بدجوری خر تو خره
تِزش اینه کی به کیه
همه عالم با اونَن
شورا و شهردار و محل
میگن اون معتمده
آره تو پستی و دغَل
همه جا آدم داره
کلانتری دادگستری
دم به دم فتنه و شر
آره لجن تو بهتری
شاهدِ دروغ ببر
عالم و آدمُ بخر
اون خـدا بزرگتره
رو گُرده ی تو نره خر
افتخارش همینه
جوونا رو حد می زدیم
واسه روزه خواریشون
به سیم آخر می زدیم
یا حسینت از ریا
صد رنگِ پستِ بی حیا
گرگِ درنده میشی
فریادمون حقه خـدا
پاسدار بی حیا
وقاحتم حدی داره
دست و قلبو میشکونی
ثوابِ اُخروی داره
با ضرب و خون فهمیدیم
خیانتات حد نداره
توی تهمت و دروغ
هیچ دلی حُرمت نداره
یاد بیار اون شبی که
به خاطر چندصد هزار
چهار لیتری بنزین بردی و
هزار داد و هوار
خونه آتیش بزنی
آبروشو پاک ببری
نقشه ی ناموس دزدی
دخترشو در ببری
دزد زده به هستیمون
یه دزدِ بی ناموس و رذل
مارِ خوش خط و خاله
دروغیه این همه نذر . . .

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

از این بیداد

جای باتوم رو پشتِ تو
میگی دردی نداشت داداش
همه تن زخمی و خسته
غرورت زنده گُردِ داش
تن کبود و مضروبت
تو مـادر من به پات خاکم
اون نامرد خواهری نشناخت
واسه تو مشتِ افلاکم ٢

نزن جانی
نزن قاتل
برادر مشتتو وا کن
توی مشتت یه گوشی بود
عکس این درندگی جا کن
نزن جانی
نزن قاتل
اون عاشق
با من برادر بود
می گفت مـا جمله انسانیم
جرم مـا هم برابر بود
فقط اون گفت
اومد بارید
به فریادش لَشِت لرزید
فقط اون گفت
نباس ترسید
یا با هر زوزه ای نالید
بسه جانی
تمومش کن
که قدرت تا اَبدها نیست
تو ترسیدی
تو رَم کردی
عدالت که با بدها نیست
ستم ها کردی و آخر
به چنگالِ جوونائی
ریا تزویر
بسه قاتل
تمومش کن تو تنهائی
چه خونهائی چه تن هائی
چه پـاک و عـاشق و آزاد
چه گردابی به دورِ توست
به حقم می زنی فریاد . . .

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

فصل چهار

پشه ها شب میخوان
پشه ها خون میخوان
خرمگسِ تاریک
روزای خوب میان
روزا تو درختا
شبا هرز می گردن
نسلت منقرض شد
کی رو سیاه کردن
دیگه خون نمونده
که تا صبح بنوشن
یه مـلّت بیدار شد
همگی به گوشن ٢

مگسا دور و برت فتوا میدن
میخوای آسمونو تنها بگیری
پر و بالِ اون عقاب بهت نخوره
آخرش گنده مگس بد می میری
اژدها و گرگ و خرس روسی هم
نمیتونن تا ابد باهات باشن
مگسا فقط خرابِ آشغالان
ولّیِ زباله ای کیا موشن
مگسا سبز و سیاه یا قهوه ای
ببین ایـران پُر گندِ تازیاست
سنجاقک پشه فراموشت نشه
اِسپری مگس کُشه عزمِ مـاهاست ٢

موشای کثیفِ فاضلابی هم
نمی تونن با مـاها کَل بندازن
مُرده خوار و تهِ انواع قاچاق
جانماز آبکش و شاه دزد و کجن
سوسکای قمه به دست و اجنبی
ترس و تزویر و ترور دیگه کمه
با تجاوز و قصاص و این حدود
واسه سرطانِ سقوط نه مرهمه
طنابِ دار خـدا رو حس بکن
اِنقدر آتیش به خانمان نزن
آهِ مادر پدرای صاحب عزا
یه هلاک بد داری کم زِر بزن ٢

جنگلِ سبـز و دلا که روشنه
فصلِ چارُم فصلِ عاشقانه هاست
آبـیِ دریا و آسمون نگات
پُر امیدم و نور خـدا با مـاست
دلِ مـا روشنه از نور خـدا
از همه کینه و پستی ها جدا
بیا با هم یه عهدِ تازه کنیم
از غم و پَلَشتی ها بشیم رها
مهر میـهن مثل مهر مـادره
تکه و نابه و پُر زِ عاطفه
وطـنم عشقم و تار و پودِ من
تو یه دریـا و بدی فقط کفه . . .

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

تو این بی پناهی

توی شهر دنیا
یه خونه اسیره
یه زندانِ شرقی
دلا توش می میره
توی شهر دنیا
یه کابوسِ شومه
یه بغضِ دمادم
که شـادی حرومه
دیگه با مـاها نیست
سر چی بباریم
یا با قلبی زخمی
یه عشقی بکاریم
دیگه مهربون نیست
همه دستِ مردُم
بهارُ نمی خوان
همه خوبیا گم
جوونی که خسته
امیـدی شکسته
خـدا لُعبتی شد
همه دستا بسته

ولی مـا هنوزم
می تونیم بخونیم
هنوز نائی مونده
که تا صبح بمونیم
هنوزم تو شبها
گُلِ یاسی داریم
مـا با صد تا غُصه
رو در بایستی داریم
نمیگیم تمومه
نمیگیم نمی خوام
همه دنیا با ماست
همه شوقِ فردام

توی شهر دنیا
یه خونه اسیره
اگه مـا بلند شیم
یه روز دیوه میره
توی شهر دنیا
یه کابوسِ شومه
پریدن از این خواب
نگو آرزومه
دیگه با مـاها نیست
بعدِ مـا نمی خوان
دارَن یاد می گیرن
میتونن و میان
میان تا تموم شه
همه فصلِ ماتم
که شومی سر اومد
خـداجون باهاتم . . .

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

حصر مشترک

داره کم کم همه حرفام
رنگِ فردا رو می گیره
نوبتِ دلخوشیِ مـا
وقتی خونمون اسیره
خیلی کوتاه و شمرده
جوونیمونو کی برده
دلائی که سرد و مرده
ضحاکی مغزا رو خورده
بدنها پر از سم مرگ
گردای سفید و سوزن
ندارها زخمی کلافه
واسه هر لوطی ای رهزن
خبرای بد دمادم
فقر و فحشا شده همدم
واسه خاشاکی که گفتی
خودکشی یه جوری مرهم
فصلِ حاکمانِ اوباش
فصل جانیانِ قاضی
فصل مردُمی که مُردن
فصل غم هر جوری راضی
نذار بچه ها حروم شن
همونطور که مـا بریدیم
سوخته و تباه نباشن
همینی که مـا چشیدیم
داره کم کم همه حرفام
بوی اعدامو می گیره
بوی اعتصاب و روزه
عطر انسان که اسیره
خیلی کوتاه و شمرده
همه گُلها زرد و خُفته
خنده روی هر لبی نه
که سکوته با سکوته . . .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

پـردیـس

عزیـزم داری میای
خـدا رو شکر
یه بـابـا مـامـان میخوای
خـدا رو شکر
عزیـزم نویدِ عاشقی و مهـر
چشم به راهیم تا بیای
خـدا رو شکر


وقتی دیدیم گُلِ خنده ها شکفت
راستی راستی معجزه ست بی گپ و گفت
وقتی مـا دلو سپردیم به خـدا
بختِ بد یه گوشه ساکت شد و خُفت
تو تمومِ روز و شبهای بلند
تو رو داشتن آخرین حرفه نخند
این همه روز رو چطوری سر کنیم
لطفِ آسمونی شیرین و لَوَند
دخـترم یه گوشه از دنیای تو
بدی و بی مهری و اخم و ریاست
بدون دنیا پُر آوای خوشه
این همه رنگ رو ببین چه با صفاست
دخـترم برکت و نـور و روشنی
تموم آدما یه معجزه اند
اگه مـا درست بریم راهِ دلو
راستی راستی کج و مَج خیلی کَمند
تـو بیا تجربه کن عشقو ببین
ساحل و ماهی و جنگلو ببین
هر چی بد بود رو از اون تهش بچین
بخند تو آبـیِ با حالِ زمین
آره کم کم دارم عاشقت میشم
همه اشک و شوقِ من فدای تـو
خـدا این لطفشو از دل نگیره
بـارونِ رحمتِ اون به پای تو
آخه تـو عطر بهاری گُـلکَم
زنده کردی روح و قلب و جسممو
خونه رنگِ نو شدن با تـو گرفت
آخه من چطور بگم این حسمو

عزیـزم داری میای
خـدا رو شکر
یه بـابـا مـامـان میخوای
خـدا رو شکر
عزیـزم نویدِ عاشقی و مهـر
چشم به راهیم تا بیای
خـدا رو شکر

اسفند ٨٨ اُردی بهشت ٨٩

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

شوخی سنگ جدی مرگ

از درد دهان گشود
بچه می چلاند
چشمان یه کاسه خون
بچه می خوراند
یک مشتِ پر پُفک
با حرص و با وَلَع
ترسی بر او چشاند
مرگ و کُما خلاء
او فکر جوجه اش
جیکی خفه غریب
بچه یه کار نیک
شیطونیِ نجیب
بارانِ خیس و سرد
اُردی بهشتِ درد
وقتی که لانه ای
تابوتِ جوجه کرد
با کار خیرِ تو
یک آشیان گسست
یک شوخیِ عجیب
عمری دگر شکست
بارانِ تند و پاک
لالائیت به خیر
ابر مهر و روشنی
بخشیده ای به غیر
دیگر به قطره ها
امیدِ نو مبند
با هر ستاره ای
بر آسمان نخند
این شد یه خاطره
پر سوز و پر اَلَم
جفتی نمی پرد
بر آشیانِ غم
با درد خنده ای
با اشک لحظه ای
عمرت به سر رسید
ای نوگُلِ امید
کوچک چه ساده مُرد
در بازیِ بـزرگ
این قصه ای اَبد
در این جهانِ گرگ . . .

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

شروع کن

من زیاد مالِ تو نیستم
بیشتر مالِ دیگرونم
واسه این از سر قصه
نخواه یار تو بمونم
من همش یه تیکه برفم
توی دستِ داغ عشقت
یه نفس همسفرم شو
با یه گُل تو باغ عشقت
وقتی که سراسر عمر
همش از خوشی میخوندی
نچشیدی دردِ هجرون
باز نگو چرا نموندی
واسه من سایه زیاده
هر جا دل گرفت می مونم
که سفر قصه ی عمرم
از رو سادگی می دونم
که تو لایقِ عزیزی
مهربونی بی بهونه
کسی که موندنی باشه
قصه ی شبو نخونه
من کبوتر با کبوتر
تو یه باز جفتِ یه بازی
من حریمم چند تا شهره
تو یه کهکشونِ رازی
من زیاد مالِ تو نیستم
تو با قلبت جستجو کن
من یه تجربه یه خاطر
اگه عشقه حالا رو کن
یه توجه مو به مو کن
شبو از خودت ندون و
واسه خاطرم شروع کن . . .

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

با خـدامون با خـدامون

میدونی روزگارم
کمی اندازه ای سرده
وقتی که من از تو دورم
شکلها اندازه ی درده
هیچ کسی قدِ تو یار نیست
تو تمومِ روزگار نیست
هیچ کسی نمیگه ای دل
تا خـدا هست انتظار نیست
روزا پوچ و گُنگ و محون
شبا بی سایه ترینن
وقتی که من از تو دورم
غربت و تلخی قرینن
با تو معنا میشه حرفام
با تو انگاری وجودم
با تو هنگامه ی شـادی
بی تو بودِ من نبودم
سخته دنیا اما بی تو
سرد و کوتاه و زننده
ای پدیدآر ای جهانبخش
عاشقی و مهـر و خنده
میدونی که با تو هر دل
رنگی از حسرت نداره
دروغها کوچیک و پَستن
هیچکدوم حرمت نداره
ای تو زیـبا ای اهـورا
بدی با هزار افسون
خیمه زد رو تنِ خوبی
کن دعامون کن دعامون . . .

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

با تو بهترین

میخوام ببینمت اساسی
برات بمیرم حماسی
اگه تو قلبت نباشم
نابودی راسی راسی
تو فکر مجنون یه عالمه
حرفای بد به پدرزنه
یه بار میخواست قاتلش بشه
بعد انتحار رگ بزنه
اما گذشت اون زمون
تمومه قصه ست اینو بدون
اسید تیزی تو کار نیست
ریلَکس باش و اینو بخون
قبوله مـا دستامون سواست
دو تا سیاره تو تا هواست
قبوله اما دله خرفهمه
زمین هُبوط آدم و حواست ٢

میخوام ببینمت اساسی
بهت بگم راسی راسی
اگه تو قلبت نباشم
تِراژیک یا حماسی
تو رو میخوام جونِ یاسی
نگو که اِندِ کلاسی
نگو تهِ مرام اما
یه عاشق آس و پاسی
زمونه خیلی زد کمرم
نپیچونم نگو بی خبرم
دیگه طاقت ندارم
چرا چرا من بی اثرم
دیگه نذاری سر به سرم
آقِ یه عاشق می گیره
هر کی رو قولاش وانستاد
بدون که بدجور می میره
نشستم روبروت منو ببین
اون زخم کهنه رو حالا بچین
نشستم دنیام جلو چشامه
بخون واسم عاشقِ زمین . . .

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

با یاد یگانه پروردگار آفریدگار

سال نو جشن باستانی
شادباش و خجسته


دستامو پس میدی
غیبت برام سخته
غربت چه بی فردا
این قصه بدبخته
دستاتو من دارم
لبخندِ من کوکه
حسرت چه بی معنی
این قصه مشکوکه
دست و دل و قلبم
روح و تن و جونت
چشمام به قربونِ
لبخندِ محزونت
دستای مـا امروز
تا بودها فـردا
در هم گره محکم
پروانه و شیـدا
این قصه خوشبخته
وقتی خـدا باشه
با یاریِ ایـزد
از شر جدا باشه
این قصه جاویده
بیداریِ روحه
با مرگ یک آغاز
افسانه ی نوحه ٢

دستاتو می بُرم
گر یک نفس خم شی
مرگت جدائی باد
میخوای که آدم شی
لبهاتو می دوزم
تنبیهِ من شوره
تصویر من تلخ و
نادیده معذوره
این من منی پر کِبر
شهوت سری فانی
یک پوچ بی برگشت
این قصه شیطانی
دریا که طوفانی
یکتا کران برجاست
عاشق به هر لبخند
آن بی زمان با ماست
آن شور زیـبائی
یکتا اهـورائـی
یک ذره عالم شد
آنی بفـرمائی
این قصه شوقِ ماست
با آرزوئی پـاک
من تو همه تصویر
بر چهره ی این خـاک . . .

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

انگاری فردائی

من موندم و چشمات
وقتی صدام کردی
تو موندی و لبخند
تنها نگام کردی
سودای رفتن بود
از پیش معلومه
گر با تو می موندم
ناگفته محکومه
این بغض مسمومه
شاید هوس باشه
دستای مـا سرده
تا این نفس باشه
واسه تو بس باشه
واسه من زهری داغ
آشفته بازاره
مصراع هائی چـاق
یکتا نهالِ باغ
من فصل گریونم
تا همنفس باشی
از عشـق می خونم
با شوق می دونم
چشمام که بـارونه
قابیلو پس دادم
حوا یه افسونه ٢

من موندم و چشمات
لالائیِ بـارون
با تو تموم میشم
آشفته و مجنون
تو موندی و لبخند
بازی نکن با دل
من بی تو کم دارم
سودای آب و گِل
فردات که معلومه
لطفت که محکومه
از جنس هم نیستیم
لیلا نه مظلومه
با بغضِ سر در گم
سرده هوای من
پائیزِ پائیزه
تنهاترین رهزن
فکر کن یه شعرم من
بشنو و ردم کن
با حکم بد قاضی
درگیر حدم کن
راستی چقدر عاشق
واله و شیدائی
یک روز می پرسم
چند وقته با مـائی . . .

لنگـرود ٦/٨/٨٨

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

با غرور هماره جاودان ایــران

بیشمار واژه ی نـور
مـا عشـق آزادی
زنده میـهن به گرمیِ خور
امیـد سُـرور آبـادی

کدوم بارونِ غمناکی
میتونه با تو بد باشه
که اینطور زرد و ناشادی
تو قلبت غصه ها جا شه
تو قلبی که به شادابی
وِردِ زبونِ عالم بود
نگو این قصه تقدیره
تا بوده دورِ ماتم بود
از دنیا چی میخوای حالا
فقط یه لحظه ی شادی
به شوقش جشن می گیری
همون آنی که جان دادی
سیاهی روی گُل پوشوند
ولی قلبش هنوز سبزه
دلش در زیر هر آوار
با هر لبخندی می لرزه
سپیدی موندگاره چون
نفسهائی که می ارزه
تو نوری خواهر خوبم
چه روشن باز نگو هرزه
که هرزه اون سیه روزان
حتی سنگ هم ببین سبزه
وقتی آبِ زلالِ دل
بهش خورده مثل نبضه
انگار زنده است تپش داره
میگه ای روح آواره
تا وقتی تن نفس داره
به اُمیده بکن چاره
که تو برهوت فقط خاره
فقط اشکه که می باره
فقط گرگای بی مقدار
نه اون دستی که می کاره
نگاه کن توی هر جنگل
زمین و آب و آسمون
درخت و برگ پرنده با
یه عالم قلبِ مهربون
همه از شادی می خونن
همه حرفن اگر گوشی
همه زنده پر از زایش
تو پس با مرگ می جوشی
که اینطور زرد و ناشادی
چرا انسان که آزادی
چرا در بندِ تقدیری
چرا گمگشته فریادی
سرنوشت رو مـا می سازیم
با هر حرکت با هر کاری
با هر لبخند با هر زاری
دلای سرد یا تبداری
حقیقت اینه مـا هستیم
حقیقت اینه ایستادیم
حقیقت مـا دروغ اونا
با هم زنده با هم شادیم ( ٢ )

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

من تو همه

سلام وقت خوش دوستای عزیز و مهربون کسائی که دلگفته های هر چند کوچیک من رو می خونید از همه ی شما بی نهایت ممنون و سپاسگزارم . یکی از دوستان وبلاگی تو کُماست به اسم آقا طاها لطفا از دعاهاتون بی نصیبش نذارید بیاید با هم من تو همه برای این عزیز همدل و هموطن و همه بیمارانی که بعد خدا امیدشون به دست و قلب مهربون شماست با قلبای پاکتون دعا کنید ظاهرا کوچیک اما یه دنیاست پس بسم الله .... پناه بر خـدا ....

خیلی فکرها میگذره
از تو خیال و منظرم
اما باز به یاد تو
یه عاشق منتظرم
خیلی وقتا پیش میاد
خط روی قلبت بکشم
اما باز تو رو میخوام
فقط به شوقِ تو خوشم
دست روی چشمات می کشم
دیگه منو خواب می بینی
تـرانـه هامو گوش بده
حرفِ دلِ یه زمینی
دست توی دستات میذارم
روزای خوب هدر شده
اما هنوز تموم نشد
کی خوابه کی خبر شده
ستاره همسفر شده
نفرت چه بی اثر شده
انگاری توی جمعِ مـا
یه آشنا رهبر شده
کاشکی چشامو ببینی
تنهای تنهان قدِ تو
دلت برام تنگ نشده
بگو نه شاید حدِ تو
صدامو که خوب میشنوی
دلخنده هامو می بینی
روز و شبی تازه شده
یه دلبری تو همینی ٢

میگم دلای این همه
عاشقِ دلخسته چرا
رنج و فِراق می طلبه
این همه پابسته چرا
یکی بگه جرفِ دلو
یکی باید بیاد جلو
یکی که قلبش روشنه
بی دلهره بگه هِلو
روزای ختم دل تموم
دنیای نو شروع شده
همیشه با تو اَم رفیق
گریه عزا چه بیخوده
خیلیا رفتن به خـدا
چه پوچ و گُنگ و بی اثر
بدونِ یه شروع شدن
بی رنگ و بو و بی هنر
خیلیا هستن به خـدا
نگاشون به دست شماست
نشون بده یه عشق پاک
قدم قدم تا به خـداست
یه راهِ سبز و بی جفاست
ستاره گفتن و صفاست
یه حس نو یه راهِ بکر
زندگی و اصل شفاست
اگه تو این جمع شلوغ
تو این حریمِ پر دروغ
تو هم گرفتار شبی
بدونِ صبحی پر فروغ
بشنو و کاری کن شاید
دنیای بهتر بسازیم
بیهودگی خراب کنیم
شادی و امید بکاریم
به تُنگِ شب نور بباریم . . .

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

آیا با خود صادقیم

خیلی اُفت داره نگامون
خیلی اُفت داره صدامون
دلائی که دیگه سنگه
وای به حالِ بچه هامون . . .


نمیدونم چی شده
این همه ویرونم و سرد
نمیدونم چی میخواد
از این همه پرسه ی درد
نمیدونم چی میگن
این همه آدم دو رو
وقتِ شیر فهم شدنه
نکته به نکته مو به مو
آخرین شبم گذشت
بختِ مرده بر نگشت
خوابا بد حروم شدن
جای دریا موند یه تشت
شاید این لعنتی تقدیر
از خیلی قدیم نوشته
نداره حتی یه تغییر
سهم هر گدا بهشته
اما بازم دل و امید
بازم رویای طلا دید
باز هوائی کرد نگامو
آرزوهامو همه چید
این همه خلوت و اما
جای بی نیاز کدوم ور
کجا رو کنم کو مُلکش
که ستایش کنم از سر ٢

این روزای گرم و وحشی
این شبای سرد و غمگین
خیلی تکراریه لوطی
حجم دنیاست بار سنگین
اون روزای پر ز عشق و
اون شبای پر لطافت
کجا قایم شده حالا
که شدم غرقِ کثافت
من صدام در نمی یاد
همه حرفا گند زدن
دنیا نشنید حرفمو
شاید حال به هم زنن
گوش به دردت نمیدن
همه فکر خریدن
یه زن و یه ماشین و یه مِلکِ نو
از کجاها چاپیدن
منم رنگِ این جماعت
زیاد فرقی نداره خط
فقط پول تو دست و بال نیست
بره شد یه باره هفت خط
نمیدونم کجا رفت بچه قدیم
کوچه هفت سنگ رفقا یه دونه تیم
نمیدونم از کجا عوض شدیم
کاش می شد باور کنم که سابقیم ٢

٢۴ اُردی بهشت
١ بامداد

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

مـا همه ایستاده ایم

خـاکِ خوبم
خـاکِ سرخ بی قرار
می رسد آخَر
بهارانت بهار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
می رسد آخِر
سکوت و بندگی

شهر بی بـارون
بسه این انتظار
این همه تلخیِ مرگ و
هِی شعار
شهر بی بـارون
غروبُ پس بزن
یار آفتابی
کمی نفس بزن
اشک ابرا هم همه
خشکیده شد
نسل گُلها جملگی
برچیده شد
این همه ننگُ
کمی عقب بزن
مـا همه ایستاده ایم
هر مرد و زن
همه افسون شده ها
بی خودتر ها
ندیدن سرخیِ خونِ
هر نـدا
همه پا میشن اگه
خورشید بیاد
مهر میهـن رو
همه دلها میخواد
اونا کورن
کور ناآگاهی و جهل
تو خرافه تو ریا
نفرت و سهل
سهل دیدن
هر عبائی راست میگه
هر کی رو منبر نشست
خـداست دیگه
هر چی سعی کردن
که بچه نبینه
از خـداهاشون برید
تا بچینه
بچینه شک و ریا رو
از دلش
بگه نفرت ریش و مُلا
ولِلِش
تا خـدا خالق زیبائی باشه
نه که اونکه خون و مردن
می پاشه
هر چی انسانی و خوبه
دین من
راهِ عشق و روشنی
آئین من
می سازیم ایـرانُ بعد از
غُصه درد
با خـدائی که تو قلبا
شعله کرد
شهر بی بـارون
یه شهر عادیه
وقتی هر گوشه اش
سُرور و شادیه
شهر بی بـارون
پر از آبادیه
همه جا میشن
گُلم آزادیه ۲

خـاکِ خوبم
ای همیشه موندگار
می بینیم با هم
بهارانت بـهـار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
عاشق خونـه شدن
نیست سادگی
دستامون گرم و
غرورمون یکی . . .

آخر دی ماه

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

از زمین به آسمان

سر کاریم آسمون نه
چرا ابرات نمی بارن
خِیل این سبزای تشنه
نمی بینی بی بهارن
آره ابرا جلو چشمت
نمیخوان روز رو ببینی
اما عقلت چی میگه جون
چرا تو همش همینی
چرا هر چی ابر و باد گفت
پس تو این وسط چغندر
مثلاً بزرگترینی
نمیگیم بشو کلانتر
اما گوش کن بکن باور
این ورا خیلیا تشنن
همه زرد نحیف و غمبار
گاوهائی که خیلی گشنن
اصلاً به بالائی گفتی
که اوضاع پائین ردیف نیست
یه نمه مشکوکه مشکوک
بگو جونِ من رئیس کیست
چرا از غلام می پرسم
تو هم مثل ما حقیری
روز و شب دعا به لب باش
تا تو تنهائی نمیری
روزه ی سکوت گرفتی
دِق بدی این خلقِ عالم
وضعیت خیلی بی ریخته
شاید کم دیدی تو ماتم
آخه جونِ من فداتم
یه جورائی غیرتت کو
خونُ غسل بده با بـارون
یه ذره مروتت کو
این همه آدمُ کشتن
شیطونای تشنه ی خون
این همه سال تو جهنم
ندیدیم رنگِ مسلمون
آدمکها چه فراوون
دلی نیست تو کُنج سینه
مگه آدمی میتونه
این همه رنج رو ببینه
ببینه با بی خیالی
طی کنه روزای سنگی
با پرروئی هم بگه باز
بَه چه روزای قشنگی
چه نظام رنگ وارنگی !!
چه عدالت چه جفنگی
خدای نکرده خنگی
یقه ی حسین گرفتی
چرا با یزید می جنگی
پناه بر خـدا از دستِ
این همه دوستای دشمن
خـداجون مـا راه رو میریم
نخواستیم از دنیا بَتمَن
تاوانِ بی چشم و روئی
این همه سال پرِ نکبت
فرشته نخواستیم آقا
آتیش خیرش مصیبت
سوزوند ایـران و ایـرانـی
بی پناهی نگرانی
دنیاتون آتیش بگیره
ملتی ذلیل و فانی
آش نذریتون رو خوردن
قافله کشتن بریدن
توله سگ گرگی در اومد
نعش انسانُ دریدن
آسمون دلت نگیره
هنو مونده تا قیامت
اگه هفت دریا بباری
هنو اوله قَد قامَت
این نماز اونائی خوندن
شعر عشق با خـون سرودن
تا که ایــران شیـر باشه
پای گربه مون غنودن . . .

اول بهمن

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

محرم راز بشم

سر دنیا بود مگه نه
وقتی دستامون به هم بود
وقتی تکیه مون به عشق و
بی خیالِ غصه غم بود
سر دنیا بود مگه نه
اون همه عشق منی تو
اون همه جونِ منی تو
عمر من صاحبِ سایه
تو رگ و خونِ منی تو
اما روزا که گذر کرد
ما رو انگاری دودَر کرد
با همه دوری و دوستی
نازنین چرا سفر کرد
چرا با ما اینجا قهر کرد
هنو اولای دل بود
توی شهر دل گمم گم
پرسه سادگی خجل بود ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
ز تو آغاز بشم

تهِ دنیا بود مگه نه
روز رفتن و پریدن
مثل گنجیشکای خونه
از درختِ ما جهیدن
تهِ دنیا بود مگه نه
سر بی قراریِ تو
خـدا بی تقصیره و من
واسه بی بهاریِ تو
چشائی که عاشقی رو
با یه دنیا مزه می کرد
چرا امروز کور و تاره
بوسه بی اجازه می کرد
دِلا رو اندازه می کرد
سر و ته نداره دنیا
فقط یه قرار دوره
بی وفا من و تو بودیم
نگو چشم آینه شوره ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
تا که آغاز بشم

سنندج
٢٢ اُردی بهشت

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

غربت غمهام

انگار زدی به جدول
بایست بگم از اول
راه تو اشتباه نیست
نخواستم عشقِ سَنبَل
راستی بِهت بگم من
گوش بگیر و حرف نزن
نمیره توی اون سنگ
میخهای ریز آهنگ
یه معجزه میخوای تو
یه درسِ پر مغز و ناب
به سوتیهات می خندم
میگم ستاره دریاب
نقشه ی اول خراب
روزهای ترس و سراب
نگاهِ تو باهام نیست
انگاری ترکید حباب
این روزها گیج و تنهام
همش به فکر فردام
قربونِ دلخنده هات
زنده به عشق شمام
تو قلبمو نچیدی
مگه ازم چی دیدی
خرابِ روزگارم
تو یارم تو امیدی ٢

رسیده وقتِ رفتن
باز تایمِمون سر اومد
غروبِ آخر گذشت
خورشیدمون در اومد
رفتن فقط یه حس نیست
رسیدنِ به فرداست
دیدنِ روزهای نو
شادیِ رسم دریاست
کشیدمت رو قلبم
آبـی شده تموم قد
جزرهای دل تموم شد
ماهه و شوره و مد
دیگه کسی برامون
نمونده جز اون بالا
زنده به اون نگاریم
دوسِت دارم ای خـدا
وقتی چشات سیام کرد
ندیدم روز روشن
شادی برام عقده شد
دیوارها حجم آهن
انگار زدی به جدول
من آخه خیلی تنهام
امروز هستم قبول نیست
نخند به روز و شبهام . . .