۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

با غرور هماره جاودان ایــران

بیشمار واژه ی نـور
مـا عشـق آزادی
زنده میـهن به گرمیِ خور
امیـد سُـرور آبـادی

کدوم بارونِ غمناکی
میتونه با تو بد باشه
که اینطور زرد و ناشادی
تو قلبت غصه ها جا شه
تو قلبی که به شادابی
وِردِ زبونِ عالم بود
نگو این قصه تقدیره
تا بوده دورِ ماتم بود
از دنیا چی میخوای حالا
فقط یه لحظه ی شادی
به شوقش جشن می گیری
همون آنی که جان دادی
سیاهی روی گُل پوشوند
ولی قلبش هنوز سبزه
دلش در زیر هر آوار
با هر لبخندی می لرزه
سپیدی موندگاره چون
نفسهائی که می ارزه
تو نوری خواهر خوبم
چه روشن باز نگو هرزه
که هرزه اون سیه روزان
حتی سنگ هم ببین سبزه
وقتی آبِ زلالِ دل
بهش خورده مثل نبضه
انگار زنده است تپش داره
میگه ای روح آواره
تا وقتی تن نفس داره
به اُمیده بکن چاره
که تو برهوت فقط خاره
فقط اشکه که می باره
فقط گرگای بی مقدار
نه اون دستی که می کاره
نگاه کن توی هر جنگل
زمین و آب و آسمون
درخت و برگ پرنده با
یه عالم قلبِ مهربون
همه از شادی می خونن
همه حرفن اگر گوشی
همه زنده پر از زایش
تو پس با مرگ می جوشی
که اینطور زرد و ناشادی
چرا انسان که آزادی
چرا در بندِ تقدیری
چرا گمگشته فریادی
سرنوشت رو مـا می سازیم
با هر حرکت با هر کاری
با هر لبخند با هر زاری
دلای سرد یا تبداری
حقیقت اینه مـا هستیم
حقیقت اینه ایستادیم
حقیقت مـا دروغ اونا
با هم زنده با هم شادیم ( ٢ )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر