۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

آیا با خود صادقیم

خیلی اُفت داره نگامون
خیلی اُفت داره صدامون
دلائی که دیگه سنگه
وای به حالِ بچه هامون . . .


نمیدونم چی شده
این همه ویرونم و سرد
نمیدونم چی میخواد
از این همه پرسه ی درد
نمیدونم چی میگن
این همه آدم دو رو
وقتِ شیر فهم شدنه
نکته به نکته مو به مو
آخرین شبم گذشت
بختِ مرده بر نگشت
خوابا بد حروم شدن
جای دریا موند یه تشت
شاید این لعنتی تقدیر
از خیلی قدیم نوشته
نداره حتی یه تغییر
سهم هر گدا بهشته
اما بازم دل و امید
بازم رویای طلا دید
باز هوائی کرد نگامو
آرزوهامو همه چید
این همه خلوت و اما
جای بی نیاز کدوم ور
کجا رو کنم کو مُلکش
که ستایش کنم از سر ٢

این روزای گرم و وحشی
این شبای سرد و غمگین
خیلی تکراریه لوطی
حجم دنیاست بار سنگین
اون روزای پر ز عشق و
اون شبای پر لطافت
کجا قایم شده حالا
که شدم غرقِ کثافت
من صدام در نمی یاد
همه حرفا گند زدن
دنیا نشنید حرفمو
شاید حال به هم زنن
گوش به دردت نمیدن
همه فکر خریدن
یه زن و یه ماشین و یه مِلکِ نو
از کجاها چاپیدن
منم رنگِ این جماعت
زیاد فرقی نداره خط
فقط پول تو دست و بال نیست
بره شد یه باره هفت خط
نمیدونم کجا رفت بچه قدیم
کوچه هفت سنگ رفقا یه دونه تیم
نمیدونم از کجا عوض شدیم
کاش می شد باور کنم که سابقیم ٢

٢۴ اُردی بهشت
١ بامداد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر