۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

محرم راز بشم

سر دنیا بود مگه نه
وقتی دستامون به هم بود
وقتی تکیه مون به عشق و
بی خیالِ غصه غم بود
سر دنیا بود مگه نه
اون همه عشق منی تو
اون همه جونِ منی تو
عمر من صاحبِ سایه
تو رگ و خونِ منی تو
اما روزا که گذر کرد
ما رو انگاری دودَر کرد
با همه دوری و دوستی
نازنین چرا سفر کرد
چرا با ما اینجا قهر کرد
هنو اولای دل بود
توی شهر دل گمم گم
پرسه سادگی خجل بود ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
ز تو آغاز بشم

تهِ دنیا بود مگه نه
روز رفتن و پریدن
مثل گنجیشکای خونه
از درختِ ما جهیدن
تهِ دنیا بود مگه نه
سر بی قراریِ تو
خـدا بی تقصیره و من
واسه بی بهاریِ تو
چشائی که عاشقی رو
با یه دنیا مزه می کرد
چرا امروز کور و تاره
بوسه بی اجازه می کرد
دِلا رو اندازه می کرد
سر و ته نداره دنیا
فقط یه قرار دوره
بی وفا من و تو بودیم
نگو چشم آینه شوره ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
تا که آغاز بشم

سنندج
٢٢ اُردی بهشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر