۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

از این بیداد

جای باتوم رو پشتِ تو
میگی دردی نداشت داداش
همه تن زخمی و خسته
غرورت زنده گُردِ داش
تن کبود و مضروبت
تو مـادر من به پات خاکم
اون نامرد خواهری نشناخت
واسه تو مشتِ افلاکم ٢

نزن جانی
نزن قاتل
برادر مشتتو وا کن
توی مشتت یه گوشی بود
عکس این درندگی جا کن
نزن جانی
نزن قاتل
اون عاشق
با من برادر بود
می گفت مـا جمله انسانیم
جرم مـا هم برابر بود
فقط اون گفت
اومد بارید
به فریادش لَشِت لرزید
فقط اون گفت
نباس ترسید
یا با هر زوزه ای نالید
بسه جانی
تمومش کن
که قدرت تا اَبدها نیست
تو ترسیدی
تو رَم کردی
عدالت که با بدها نیست
ستم ها کردی و آخر
به چنگالِ جوونائی
ریا تزویر
بسه قاتل
تمومش کن تو تنهائی
چه خونهائی چه تن هائی
چه پـاک و عـاشق و آزاد
چه گردابی به دورِ توست
به حقم می زنی فریاد . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر