۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

یـک

به امیدِ شادی و کامیابی
بهروزی و پیروزیِ
ملتِ سرفراز ایــران

از آخر شروع کنم
از این تهِ اسفند
از این سر کاغذ
از اون سر لبخند
فرشِ سیاه و کثیف
سقفِ بلند تاریک
یه خونه شاید سرد
یه حسرتِ نزدیک
سهم امروزی هیچ
یک بغل حرف صدا
رنگ و وارنگی نیست
هر چه هست مات سیا
از آخر شروع کنم
از سرِ کم گفته
از تهِ بی پیوند
از غروری خُفته
از نگاهی تاریک
بسطِ ظلمت هر آن
شمع نورم بفروز
با چراغِ ایمان
سبز سبز فصل بـهـار
وقتِ نور و سایه
وقتِ هر روشنی و
بختِ هر کم مایه ٢

راستی گم شده است
در ریای جادو
در دروغ و تشویش
در گناهِ زالو
دل پیِ حرفی چند
دل پیِ رنگی خوش
ساده و بی معنی
همگی عاشق کُش
همه حجمی خالی
همه قلبی بی مهر
ساده بودن دردی
با نقابی بی چهر
از آخر شروع کنم
از تهِ فصلی سرد
نوبهار شروع میشه
شاید این بار بی درد
سال نو سال گذر
شاید امن یا کم خطر
سال رحمت بی حسد
با غروبِ کم خرد
سبز سبز چون شاخسار
هر چه خوشپوش و نگار
فصل زیبائی رسید
عاقبت بازم بـهـار . . .