۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

مـا همه ایستاده ایم

خـاکِ خوبم
خـاکِ سرخ بی قرار
می رسد آخَر
بهارانت بهار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
می رسد آخِر
سکوت و بندگی

شهر بی بـارون
بسه این انتظار
این همه تلخیِ مرگ و
هِی شعار
شهر بی بـارون
غروبُ پس بزن
یار آفتابی
کمی نفس بزن
اشک ابرا هم همه
خشکیده شد
نسل گُلها جملگی
برچیده شد
این همه ننگُ
کمی عقب بزن
مـا همه ایستاده ایم
هر مرد و زن
همه افسون شده ها
بی خودتر ها
ندیدن سرخیِ خونِ
هر نـدا
همه پا میشن اگه
خورشید بیاد
مهر میهـن رو
همه دلها میخواد
اونا کورن
کور ناآگاهی و جهل
تو خرافه تو ریا
نفرت و سهل
سهل دیدن
هر عبائی راست میگه
هر کی رو منبر نشست
خـداست دیگه
هر چی سعی کردن
که بچه نبینه
از خـداهاشون برید
تا بچینه
بچینه شک و ریا رو
از دلش
بگه نفرت ریش و مُلا
ولِلِش
تا خـدا خالق زیبائی باشه
نه که اونکه خون و مردن
می پاشه
هر چی انسانی و خوبه
دین من
راهِ عشق و روشنی
آئین من
می سازیم ایـرانُ بعد از
غُصه درد
با خـدائی که تو قلبا
شعله کرد
شهر بی بـارون
یه شهر عادیه
وقتی هر گوشه اش
سُرور و شادیه
شهر بی بـارون
پر از آبادیه
همه جا میشن
گُلم آزادیه ۲

خـاکِ خوبم
ای همیشه موندگار
می بینیم با هم
بهارانت بـهـار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
عاشق خونـه شدن
نیست سادگی
دستامون گرم و
غرورمون یکی . . .

آخر دی ماه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر