۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

تو بخوای همیشه تو

ندارم حرفی واسه تو
خوب چزوندی دلمو
نفله کردی عشقی داغو
آتیش زدی خونمو
تعارفات که کم بشه
میگم زیادی می خوامت
تب و تابِ داشتن تو
واسه این هِی می پامت
شاید تو زندگی و
همه دلیلِ بودنی
حالا من چیکار کنم
چرا فقط لاف می زنی
میگی لاوی ترکوندم
خیلی مایه اومدم
آفتابِ سوزان تمومه
شب و سایه اومدم
حالا سیمین بر تنها
رُک بگو حرفِ نهون
نقره فامِ ماهی و من
یکه برگی تو خزون
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
همه ی بخت و انرژی
کلا بی اثر میشن
تازه تازه کهنه کهنه
نداره دنیای مـا
خیلی زود قدیم میشیم
دیروزی شد فردای ما

ندارم حرفی واسه تو
میخوام یه عمل کنم
بیام و روزای تلخ رو
کندوی عسل کنم
شایدم نشه
عزیز فرصت کمه
تو نباشی یکی دیگه
بعدِ هر حسرت غمه
شاید تو زندگی و
همه دلیل بودنی
اما یادت باشه رفتی و
همش جـِر می زنی
توی این بازی
غریبه دستامون
آشنا شروع کابوس دیگه است
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
لبها خشک و نوبتِ بوس دیگه است
با تـو راستی معرکه است ٢

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

پاینده این سامان این ملک اهورائی


ز جمعه های سیاه
خردادِ شرم و دروغ
به فصلِ خون و قیام
خیابانهای شلوغ
سپید پوشی سـرخ
سیاه پوشی زرد
به سـبـز ایـرانـم
شکفته شعله ی درد
دو صد دغل نامرد
دو صد حرامیِ دَد
هزار فاجعه رُست
ز خطبه ی آن بـد
کریهِ هستی کُش
قاتلِ زیـبـائی
سوگُلیِ شیطان
ولـیِ گمراهی
نمرودِ جهل و جنون
فتوای قتل و خـون
کشتار نسلی نـو
گردابه های فسون ٢

مـا با همیم ای دوسـت
این خـانـه خـانـه ی توست
دستان و موج نـور
هنگامه ی جادوست
مـا با هم و دریا
تسلیم عزم بـلنـد
ول کن جزیره ی غم
بـلنـد غـرور سـهـنـد
جزیره های غریب
سیمای ترس و فریب
اخبار شرم آور
دروغهای عجیب
به راه انـسـان باش
به دل جـوان آزاد
مـا هـمـه با هـم تا
زمزمه مان فـریـاد
بـیا به یـادِ خـدای
خورشـیدی از ایـمـان
به عـطـر پـاکِ وطــن
بخوان به نـام جـان
بـیا که قطره شویم
در عـشـقـمـان ایـــران
خوش و شکفته شویم
به یـاریِ یـزدان . . .

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مـا هسـتیم

تسلیم آرامم
دروغ نمی خواهم
برای تو هر شب
تـرانـه می خوانم
تسکین پنهانم
بـارانِ چشمانم
در انتظار صبح
پُر شوق در راهم
بی دل پریشانم
کو مرغ طوفانم
زخمی تر از لبخند
یک عشق ایـرانـم
از ارتجاع سیاه
تا این پشیمانی
یک مملکت در خون
یک خِیل قربانی
سـهـراب ها دیگر
بی رستم و گودرز
یکتا یـل مایند
آمالشان بی مرز
با واژه هائی سـرخ
با دستهائی سـبـز
در این ظَلام نورند
ما زنده ایم این نبض
آنها که جـان دادند
گُل واژه روشن شد
تـغـییر پسِ تحقیر
این خـانـه بی من شد
بی من که ما گشتیم
با همتِ مـردم
از خوابِ سی ساله
بیدار پستی گم ٢

تـرانـه ام خواهـر
حالا که آزادی
حالا که می دانم
بس داغ جـان دادی
آن تن مثالِ وطـن
پُر زخم و نشتر شد
بوزینه فرمان داد
جلاد عنتر شد
نام سیاهِ مـرگ
از جعبه ها بیرون
تا پستِ بی مقدار
باری دگر شر شد
تـرانـه ها مردند
غرور ویران شد
دوباره می سازیم
این شوق ایـمـان شد
با تکه تکه ی روح
با تکه تکه ی جان
حالا که مـا هستیم
این آشیان ایــران . . .