۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

پیدا و پنهان

یه روزی هست و یه روز نیست
یه روزی داری نداری
یه روزی خوشحال و خندون
یه روزی گریه می کاری
یه روز بارش یه روز آفتاب
یه شب مهتاب یه شب تو خواب
سیاه و کبود شد نیلی
ماه بیا ستاره دریاب
یه روز غافل از خـدا و
یه شب غرقِ بی نیازی
یه روز ذکر دوست بر لب
شب و دلگفته و رازی
هق هق و گریه یه ذره
خنده ها لحظه به لحظه
یه وقت خشمگین و هراسون
آنِ بعد نگاهی هرزه
یه وقت گیج انتظار و
لحظه ای ماتِ هیاهو
دمی یه خُلق خراب و
لحظه ای یه گُل خوشبو
یه وقت شرم از زمونه
ساعتی بونه و بونه
یه وقت شاد و بی خیالی
عشق زندگی و خونه
یکی هست و دو تا هم نیست
یکی اومد یکی میره
کیه تو لحظه ها جاری
کی به بندِ غصه گیره
وصل و هجرون سخت و آسون
لحظه های خوش هراسون
پیوند و فِراقی لرزون
چیه جز اون چیه پنهون
دلی زردِ بی پناهی
دلی سبز و چه فدائی
سیاه و سفید یه رنگه
رنگِ زندگی خـدائی
تن تو یاس سپید و
تن من شعله ی سوزان
غربتِ فاجعه ای گم
توی مرگ حسرتِ هر آن
خورشیدِ طلائی تو
توی شبهای سفر نیست
عاشقی تنها نیاز و
بوسه ها تنها هنر نیست
این منم که بی تو موندم
وقتی انگار یه وجودیم
اوج ما همین سجود و
تو خودت بگو چی بودیم
اگه جز تـو می سرودیم . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر