۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

آبـی آواز

تموم ساعتا همقدِ ما شد
همه تا زیر کندوی تـرانه
همه بغض و سکوتِ بی بهانه
همه راویِ دردِ این شبانه
که این دلگفته ها رنج مدامه
که عاشق پیشگی دورش تمومه
همه رنج از خیالِ باطلی بود
کبوتر نیست دردم جغدِ شومه
زبون این گفته ها رو بیش و کم داشت
که فرداهای ما همسنگِ مهره
چرا راوی همش بود و نبوده
سیاهِ سنگِ غم همرنگِ چهره
تو می دونی تموم بی دلیمون
همه از بابتِ بی حاصلی نیست
دروغه قهر فردای دوباره
غروبِ آخره عاشقترین کیست ؟

تموم تشنه ها رفتند از اینجا
همه لبتشنگی لبخندِ ما شد
چرا بودن به آسونی هدر شد
چرا آسودگی از ما جدا شد
که این دلواپسی پرواز را بس
که هجرت شوقِ این آغاز را بس
حکایت گفتنی های دوباره
مکررها دلِ دمساز را بس
من اینجا خسته از روزای جاری
سکونی قدِ آرامش طلب کن
همه مردابِ تلخ غافلی رو
به دریائی پُر از پـرواز شب کن
تو می دونی تموم بی دلیمون
همه از بابتِ بی حاصلی نیست
دروغه قهر فردای دوباره
غروبِ آخره عاشقترین کیست ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر