۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

ندای حق

خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
یه روزی مثل کبوترا میشم
من رها مثل هوا فدا میشم
یه روزی میشم همونکه می رسید
تازه اولِ سکوت جدا میشم
انگاری از من و تو رها میشم
شایدم مثل خودِ خـدا میشم
دل من تنگه یه پارچه آتیشه
صدای آب آره نوا میشم
خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
دلِ من یه ذره حرمت نداره
هیشکی انگاری منو نمیشماره
اگه گریه ها اَمونمون بده
بهت میگم که آخرش کی میباره
قلم ناقص و دلم شکسته بند
دیگه تو به سردیِ شبم نخند
تو که همبغض منو همقفسی
یک دریچه روشنه دَرو ببند
ای خـدا همه امیدِ ما به توست
تو که گرمی و غرور و باوری
با تو غم قطره ای کوچیکه و زشت
تو نگام کن تو همیشه یاوری
از همه عالم بد دل می کنم
پشتِ من گرمِ سلام مهر توست
اگه آدما تبر به دل زدن
آخرش پیش تو اَم چه تندرست . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر