۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اعتراض

سیاه می پوشم
سیاه رنگِ جزاست
منی که غم دارم
تو را که مرگ سزاست
سیاه می پوشم
برای روزی نو
به پای زیبائی
برای فصل تو
سیاه دل آن دم
دستت به خون آلود
چشمان تو بی نور
نعشت دگر فرسود
آبـی به بـارانم
سبزم که ایـرانم
کِی تیرگی خواهم
دیوان من انسانم
سیاه بی رنگی است
بی نور و بد مرگی است
گناه یعنی تو
بتها همه سنگی است
بشکن به نام ما
بشکن به بوم کهن
این رنج این تقدیر
شیطان ترین رهزن ٢

ملت ز هم دوریم
بیگانه می جوئیم
هر قوم و هر شهری
با یکدگر جوریم
بد فاصله افتاد
دستان ز هم دورند
مارانِ پان آلود
چشمانمان شورند
سیاره هائی گم
بی وحدتِ مردم
قابیلیان کشتند
از خاوران تا قم
تهـران برادر ماست
همخون و همریشه
از نسل خورشیدیم
با هم به اندیشه
این سو هوای دل
گریان و بـارانی است
فـردا که می آید
این سرخ نـورانی است
سیاه می پوشم
نـدای آزادی
به یادِ هر سهـراب
فریـاد تا شـادی
فـردای آبـادی . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر