۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

مجنون

تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
چرا یک دم نمی مانی
از آن بهتر نمی خوانی
تو که آسیمه سر رفتی
به چشمی اشک بخشیدی
شبیهی با همه بـاران
به گُل واژه تو خندیدی
تو را آن دم که قسمت بود
ندیدم سخت جان دادم
از این آخر شده کارم
که بی سر مانده فریادم
من بی دل چه لبخندی
چه امیدی به پیوندی
که وصلی نو تنافر بود
از آن بدتر که پابندی
نگاهی و شبی کهتر
به روزانم توئی مِهتر
شتابم می کنی باور
مرا در مرگِ تن بنگر
به روز سردِ بهمن ماه
به یادم بود توئی با مـا
خیالی نو نگاری دیر
در این آشفتگی سرما
غروبی هردم آزرده
یکی فرهادِ پژمرده
یکی شیرین ترین لیلا
بازم شیداترین مرده
تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
لبالب از تو میشم باز
تو یک خشمی چه ای افسون . . .

٢٨ بهمن ماه
رودسـر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر