۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

زمزمه ی فریاد

خداحافظ کمی زوده
برای این تن زخمی
دلی از غصه آکنده
نمونده سایه ی رحمی
خداحافظ کمی زوده
نمی با قصه ام خو کن
که اینجا فصل تشویشه
اگه عشقه حالا رو کن
خداحافظ ز راهی دور
آخه اون لحظه ترسیدم
نفسها بود نگاهم رو
از اون لب بستگی چیدم
خداحافظ کمی تنها
من حالا یکه ی دنیا
دلی مایوس و شیدا بود
از این بدتر شده رسوا
اگه تلخه اگه دوره
اگه این قصه ها کوره
نمیخوام در تو بد باشم
چش این ثانیه شوره
تو اونجائی که خندیدی
و دستت اومدش بالا
صدام لرزید تنم آشفت
که این دل کندنه والّا
من اینجا بی تو می خندم
دستام لرزون میاد بالا
خداحافظ عزیز من
دلِ مجنون چه بی لیلا
یه روزی شاید این روزا
بگی یک گمشده دارم
نگاهِ منتظر ابر و
من بارون نمیذارم
یه روزی شاید این وقتا
به وقتِ گریه ای گفتی
از اون عاشقترین حرفی
به یادِ شعـر می اُفتی
لبام هرگز نشد بسته
یا قلبِ لحظه ای خسته
طنین دل یه آوازه
یه عاشق از قفس رسته
الان وقته که خود باشم
نه یک تنها نه یک دیوار
خودم شهری پر آواز
برای هر سری بسیار
الان وقته که ما باشیم
از این دوری جدا باشیم
برای خنده ها معنی
سکوتی تا خـدا باشیم ٢

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر