۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

بزن بیرون

بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
شکایت از دنیا تموم نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
یه فرصته کیه به روم بیاره
منم میخوام مثل تو بی خیال شم
جواب واسه غرور پر سؤال شم
روزی مثِ این روزا تکراری نیست
میخوام واسه خودم یه جوری سال شم
اگه نبود این همه بدگمونی
این همه دلخوری و بی زبونی
اگه نبود بودها همش خوب می شد
گند نبودش همه فصل جوونی
تو هم که بی خیالِ ماه و مهری
خدائیش خیلی صبر داری می دونم
واسه همین تا تهِ قصه هم شده
از ابتدا برای تو می خونم
یه روز سردِ پائیزی پر برف
طفلی دلو گذاشتن انگار تو ظرف
از اون اول انگاری دنیا سخت بود
خسته شدم اِنقدر نکش اَزم حرف
تو ظرفِ دنیا می میرم واست
با همه قاشقای بی ظرفیت
با همه عاشقای بی نشون و
بر و بچز عزیز بی شخصیت
بی شخصیت چونکه هیشکی خودش نیست
همه غرور مرده ی پدر هان
خودی به جمع کله گنده ها
از سر خط رابطِ بی هنرهان
همه وطن فروش و بی هویت
بدونِ عشق بدونِ یک اصلیت
ماله کشِ گند کاریِ درشتا
جارو کش اجیر بی همیت
بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
این زشتیا که دیدنی نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
خـدا واست یه طرح نو میاره ( ٢ )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر