۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

یک ما

دیگه تو شعر من ستاره تنها نیست
به قابِ این تصویر شکوفه پیدا نیست
که عشق بی فرجام که دل بدونِ تب
بهار نو دیگر صاحبِ معنا نیست

این دلِ رسوا کیست
این تبِ شیدا چیست
که ساعتی مُردم
قلبِ تو با ما نیست
همیشه تو فکرِ
یه روز بهتر بود
این بره ی نادان
تو فکر همسر بود
خیالِ تو آمد
شبانه ام خشکید
قلم یه نشتر شد
شیطان به من خندید
تو این خیالِ تهی
تو این پریشونی
چرا نمی فهمم
چرا نمی دونی
ای کاش هر روزم
انگار می دوزم
یک خاطره بر لب
بیهوده می سوزم ٢

به زخم چرکینِ کهنه ی این رسوا
چقدر نمک پاشی سهله که رویا شی
زخم زبونِ تو چقدر سوزانه
تو آتیشه قلبم میخوای که لیلا شی ؟

حسادتت نازم
چقدر کوره و تلخ
تو با منی بشنو
چه سرده قصه ی چرخ
میگذره این روزا
کم گفته ی تنها
فقط یه کم با من
برقص تو این شنها
شنهای داغ و گرم
ساحلِ بی آروم
دریـای آبـی دل
موجای بغض گلوم
قشنگه اون کارا
قشنگه این حرفا
بگو دوسِت دارم
زیباتر از بـرفا
یه رنگه اون چشما
با حاله این دستا
برقص و مستم کن
ای نازنین زیـبا . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر