۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

نمیخوامت دوباره

تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلاً از عشق چی میخوای
تو که نامهربونی
به فکر دیگرونی
نگاهت جای دیگه است
میگی که همزبونی
عزیزم نمی دونی
دلم رو می شِکونی
قلبم موند زیر پاهات
الهی که بمونی
بمونی و بخونی
که از عشق نمی دونی
همش دروغ و نیرنگ
جادوگری فُلونی
تو درگیرِ فسونی ٢

میگمت سرکار خانوم
یه بغضه توی گـَ لوم
دلت همش هوائی
نمیخوامت یک کلوم
میگی من سرکار خانوم
بیا بشین روبروم
دیگه بس کن گلایه
تمومش کن والسلوم
اشتب و خَبط در کار نیست
یار تو بچه غار نیست
دلم گواهی میده
که عشقت موندگار نیست
تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلش از عشق چی میخوای
عاقل شدم دوباره
دیوار بی قواره
میشکونمت با حرفی
گریه فایده نداره
کی پائیز کی بهاره . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر